سخنرانی استاد محمد علی طاهری در مورد هدف از تشکیل مؤسسه عرفان کیهانی(حلقه) – تابستان ۸۸

با تشکیل مؤسسه فرهنگی هنری، ما باید ساختار فکری جامعه را مد نظر قرار دهیم و در مورد آن ارائه طریق کنیم. نحوه و زمان بیان این ساختار فکری از مصادیق هنر است.

هدف ما یک تحول فکری است. کار فرهنگی با ساختار فکری سر و کار دارد و ما جنبه کیفی آن را مد نظر داریم و بررسی میکنیم. براي مثال، امروز آموزش و پرورش در کشور ما یک سیستم کمی را دنبال میکند و بر اساس قاعده «دو دو تا چهار تا» حرکت ميکند. اما آنچه ما مد نظر داریم یک نظام آموزش و پرورش بر مبنای نگاه کیفی است. در سیستم کنونی، دانش آموز هیچ وقت متوجه نمیشود که در بحث تفکر، پله ای هم به نام پله عشق وجود دارد. بنابراین، ما یک بحث استراتژیک داریم که آموزش و پرورش را هم در بر می گیرد.

هدف ما، ارتقاء بخش کیفی جامعه است که همانفرهنگ میباشد. ما در اهداف خود، خداشناسی عملی و شناخت کیفی ادیان را مد نظر داریم. متأسفانه در دنیای امروز، اکثر مکاتب فکري کمیت گرا هستند و تفکر کیفی نداریم.

طرح موضوع هوشمندی تاکتیک ما است؛ با پی بردن به هوشمندی حاکم بر جهان، به منبع این هوشمندی پی ميبریم و این میشود خداشناسی عملی. در راستاي شناخت هوشمندی، چند مبحث مکمل از جمله فرادرمانی و تشعشع دفاعی پیش میآید و در ادامه نيز بحث خودشناسی مطرح می شود.

ما ابتدا به وجود یک هوشمندی و صاحب آن، بطور محسوس پی میبریم و بعد معطوف به خودمان میشویم؛ يعني میرویم به درون خود تا ببینیم چه خبر است. در واقع سلسله مراتبی طی میشود که به آن سیر انفس میگویند.

در ادامه، به یک سری دورهها بر میخوریم که به عنوان تاکتیکهای اصولی این استراتژی هستند؛ براي مثال دوره کنترل ذهن. بنابراين، یک هدف کلی وجود دارد و یک سری تاکتیکهایي که ما را به یک ساختار فکری کیفی رهنمون میسازد.

اگر فعلاَ بحث جهاني و انسان شمولی را رها کنیم و در مورد جامعه خودمان بحث کنیم، خلائی مشاهده ميشود که ما وارث آن شدهایم. نسل جدید جامعه ما حقیقت جو و کمال طلب است ولی وقتي به دنبال هنر و هر مقوله ديگری میآید، چیز قابل حصولی برایش نداریم! و با یک خلأ روبرو هستیم.

در نتيجه این نسل در معرض تفکرات وارداتی قرار می گیرد؛ تفکراتی که ما ترمینولوژی آنها را نمیدانیم. اين در حالی است که ما بر ترمینولوژی تفکرات کیفی خودمان به خوبی وقوف داريم؛ وقتی حافظ از می و شراب و مستی و ساقی میگوید، منظور او را متوجه می شویم. هر ایرانی با شنيدن اين اصطلاحات در شعر حافظ، در ضمیر ناخودآگاهش احساس عشق، شادی و سرور میکند؛ این احساس در ضمیر ناخودآگاه جنبی ما خوابیده است.

با اين حال، به ما القاء می شود این را رها کنیم، برویم و ببینیم «اوشو» يا سرخ پوستها چه میگویند. در حالیکه کلام اینها برای ناخودآگاه ما نامأنوس است؛ همانطور که می و مستی و شراب و ساقی برای آمریکاییها نامأنوس است.

بنابراین، وقتی بررسی می کنیم، می بینم نسل جوان با یک خلاء روبرو است. چرا که او میخواهد به یک کیفیتی دست يابد و ما نمیتوانیم راهي پيش رويش قرار دهیم. در نتيجه، فرد به سراغ مکاتب بیگانه ميرود! و ميشود مصداق «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد». وقتی فرد به سراغ مکاتب خارجی رفت، اداء و اصول وي نيز شبیه به آنها میشود و همه چيز او به آن سمت گرايش می يابد. بعد ما دنبال او ميرويم تا اصلاحش کنيم!

در مورد موسیقی نيز همینطور است و شاهديم که جوانان به سراغ موسیقی بيگانه میروند. به طور کلي، به سمت هر مسئلهای می رویم، با خلاء روبرو ميشویم.

بنابراین، در اين مؤسسه ممکن است بر حسب نياز برای همه چيز از جمله موسیقی و حتي ورزش، تعریف داشته باشیم. در حال حاضر جامعه ما از ورزش فقط یک امر رقابت را می شناسد و تعریف مشخصي از ورزش و اينکه چگونه باید به آن نگاه کرد تا در ورزشگاهها کسي سکته نکند! وجود ندارد. این تغییر و تحول در ساختار فکری جامعه از رسالت های فرهنگی هنری ما است. در واقع فلسفه وجودی مؤسسه فرهنگی هنری در اینجا خود را نشان میدهد.

این هدف کلی ما است ولی راهبردها و نحوه رسیدن به اهداف و اینکه آموزشها و تاکتیکهای ما چگونه باشد، باید مورد بحث قرار گيرد. باید تفکرات عقب نگاهدارنده و پیشبرنده را شناسائی کنیم و به چالش بگذاریم. در واقع کار ما دستیابی به تفکرات سازنده به منظور ارتقاء تفکر جامعه يا همان فرهنگ است.

در ايران، ما اسلام را داریم، از سابقهي عرفانی خوبی بهرهمندیم و ملتي با پيشينهای ارزشمند هستیم؛ پس چرا از لحاظ فکری پیشرفت کیفی نمی کنیم؟ اشکال کار ما در کجاست؟ چرا با داشتن این همه پایگاه قوی، باز هم در جا می زنیم؟ یک وظيفهي مؤسسه فرهنگی، شناسائی معضلات فکری است و اینکه اصولا چرا ما معضل فکری داریم.

حال آیا این در رسالت ما هست که در حوزه تفکر و معرفت فعاليت کنیم یا نه؟ اگر هست، یک بخش آن مربوط به انسان است و یک بخش آن شامل جامعه می شود تا بعد الگویی شود برای جوامع دیگر.

منبع:
https://www.facebook.com/notes/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%DB%B2%DB%B0-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87-%DB%B1%DB%B3%DB%B8%DB%B7-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D9%86-%D8%AA%D9%81%DA%A9%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%DA%A9%D9%85/523769847664453

-سخنرانی استاد طاهری درباره توجیه نبودن افراد در زمینه پله ی عقل و عشق -مبحث اخلاق

استاد طاهری: من که می دانم و در جمع هم دیده ام و در طی این سالها هم دیده ام که وقتی ما یا افراد تضادشان با خدا در زمینه عبادت، عدالت، حکمت و … حل شده، نزدیکتر شده اند، نزدیکتر شده اند …

من فقط می دانم که این اشکالات بر طرف شده است و این نزدیکی صورت گرفته است. فقط یک مسئله هست که ممکن است این قضیه را پیش بیاورد؛ همین بحث باید و نباید، و ما فراموش می کنیم که روی پله ی عقل می دانیم که مثلا حجاب را باید رعایت کنیم. این پله ی عقل است که می گويد این را حفظ کن. اما فرد توجیه نیست. می آیيم روی پله ی کیفیت.

فرد دارد این کار را می کند ولی توجیه نیست. ولی نمی داند چرا باید این ارزش حفظ شود. این می شود یک قضیه ای که وقتی ما می آیيم روی این پله [پله ی عشق] نمی توانیم بگويیم و این ممکن است بعضی ها برايشان سوء تفاهم بشود که مثلا ما حجاب را آزاد تلقی می کنیم.

مثلا روی پله ی عقل و احکام می گويد اقموا صلاة: مقیم شو! تمام شد. دیگر اما، اگر، ولی و … ندارد.

پس آنجا حرف آخر را زده است. ولی وقتی می آيیم روی کیفیت [پله ی عشق]، ما نمی گويیم “باید“. می دانید اشکال اينجا ممکن است پيش بیايد. اینجا ممکن است بعضی ها مثلا بگويند که «چرا شما نمی گويید “باید“؟» و ما نمی توانیم این دو کلمه را تفهمیم کنیم. او گفته است “باید“، کافی است دیگر! یک “باید” کافی است. اما وقتی می آيیم اینجا ما می خواهیم آن توجیه شود که چرا “باید”. او دستورش را صادر می کند ما توجیه اش را صادر می کنیم. ما ایجاد کیفیت می کنیم. او کار را تشریح کرده، ما چراییاش را داریم توضیح می دهیم، کیفیتش را.

من شخصا معتقدم که ما کاری که برايش توجیه نداشته باشیم، کاری که ندانیم چرا می خواهیم انجام بدهیم، همین می شود که «الإنسان حریصٌ علی ما مُنِع مِنه»؛ چهار روز می آيد دنبالش، بعد زده می شود، بعد می گويد: «اَه! عجب خدایی است! چرا اینها را از ما خواسته است؟! حالا نمی شد که …؟!» بعد تا این ها را می گويد، دوباره ترس برش می دارد که الان غضب آسمانی! «الان از کجا یک صاعقه در ملاجم فرود می آيد و …»!

خوب، این ارزش ندارد؛ ارزش کیفی قضیه اینجا وجود ندارد. آن کجا که با عشق بیايد، آن کجا که از ترس بیايد؛ این ها فرق نمی کند؟

بنابراین، بعضی از دوستان ممکن است در توجیه اين مسئله پله ی عقل و عشق نباشند. که متأسفانه همین طور است و متأسفانه خیلی هم سوء تفاهم ایجاد شده است.

مثلا فرض کنید که ما روی اين پله راجع به نفس صحبت کردیم. می گويیم بابا اشکال مسئله خوردن نیست و …؛ اشکال در اینجاست. یکی می رود بیرون می رود می گويد: «خوب است دیگر …»!

آیا حرف ما این بوده است؟! ما این را خواستیم بگويیم؟!

می دانید مثل چه می مانند؟ عیسی مسیح علیه السلام؛ در کل اين تعليم و خصوصا در گفته های پلوس رسول، این مسئله هست که در آنجا نقل می شود چون شریعت موسی خیلی شریعت سخت و سنگینی بوده است، مثل حلال و حرام و رعايت های مختلف و … و تقريبا وجه اشتراک زیادی با احکام خودمان دارد؛ از نظر نماز، از نظر طواف و از نظر مسجد يعنی همان خیمه خدايی که آنجا مطرح شده و از همه نقطه نظرها تقريبا وجه اشتراک بسيار زیاد، منتها خیلی سخت و سنگین و با رعایت مقرارت و اینها است. عیسی مسیح (ع) در تعاليم گفت: دیدید آن احکام سخت نتوانست شما را نجات بدهد! راه نجات دو کلمه است: «فرزند گم شده به خانه پدر برگرد». انجیل به زبان عبری یعنی “خبر خوش”. خبر خوش این بود که: فرزند گم شده به خانه پدر برگرد! قبلا هم راجع به بحث خانه پدر گفتیم که چرا این مسئله پیش آمد.

می دانید یک عده ای این حرف ها را چه جوری برداشت کردند؟!

«خوب! دیگر پس اگر این جوری است، باشد! چه قدر حرف قشنگي است! فعلا اين حلال و حرام و شراب و … را که اشکالی در اینها نیست ما اینها را می خوریم تا حالا سر فرصت سری هم خانه پدر بزنیم»! بعد مشغول شدند به بحث شراب و این ها. بعضیها می گويند اقلیت های مذهبی محدودیتی در مصرف مشروبات الکلی ندارند، در حالی که اینطور نیست. مسیحیان ایماندار بسیار سفت و سختتر از ما مسلمان ها دور این قضایا را خط کشیده اند؛ آنها که فهمیده اند عیسی مسیح علیه السلام چه گفته است.

لذا ما مشکلی داریم اینجا که دوستان یادشان می رود که ما روی پله ای هستیم که نمی توانیم باید نباید استفاده بکنیم.

ما صرفا روی این پله می توانیم ایجاد کیفیت بکنیم. مجاز به پند و نصیحت نیستیم روی پله ی عشق. یادمان نرود! روی پله ی عشق. ما این پند و نصیحت ها را شنیدیم، داریم، همه مان بلدیمش. دیگر اینجا حرف جدیدی نیست اگر بگويیم دزدی نکنیم! اما چرا دزدی نکنیم؟ کار اینجاست. غیبت نکنیم! همه ی ما این را می دانیم اما چرا غيبت نکنیم؟ کار اینجاست.

در موضوع اخلاق، احکام یک بخشی اش را انجام می دهد و در دنیای عرفان يک کار دیگر باید بکنیم: چرا نباید غیبت بکنیم؟ نه با حرف!

آنها میگويند غيبت کردن مثل اين است که گوشت تن برادر و خواهر مسلمانت را داری می جوی. همه این ها را شنیده ایم ولی آیا مسئله حل شده است؟ حل نشده است!

او میبایستی روی پله ی عقل حکم را صادر کند، علت را بگويد. ولی دیگر از اینجا به بعد احتیاج به ادراک و اشراق دارد که روشن بشود فرد، که چرا؟ و اين می آيد روی پله ی دیگری قرار می گیرد.

من خواهش می کنم که دوستان این مسئله را توجه کامل و کافی داشته باشند! ما بعضی موقع ها يک حرف هایی می شنویم که خودمان پايمان می چسبد به زمین و نمی دانیم چه کار باید بکنیم حقيقتا. علیرغم همه ی توضیحاتی که داریم می دهیم، برداشت ها روی پله ی عقل است و می گويد «خوب است دیگر». در حالی که ما اصلا یک حرف دیگر زدیم، یک صحبت دیگر کردیم …

با بعضی از دوستان در طی سالها این صحبت پيش آمده است که «شما اين بالا (در کلاسها) باید با قاطعیت بگويید که مثلا باید نماز بخوانید!» يعنی يکی از بحث های اينجا بوده است و من هم يک لبخندی زده ام و سعی کردم این توضیح را بدهم.

ولی در واقع در توضیحات ما اگر دوستان عزيز توجه کرده باشند این ها مستتر است. اگر ما این کار را بکنیم نقض پله ی عقل را کرده ایم. چون یک موضوعی است که همه می دانند و مطالبی که دوستان اینجا دنبال می کنند فرض بر این است که همه احکام را می دانند. کسی نیامده است اينجا درس احکام بگیرد و بنده صلاحیت اصلا ندارم راجع بهش صحبت کنم. درس احکام متخصص خودش را می خواهد؛ خودش یک تخصصی است که کسی باید بیايد که تخصصش را داشته باشد و اصلا کار ما نیست.

لذا یک مسئله ای هست که فرض گرفته می شود همه، این چیزها (احکام) را کماکان می دانند و تشريف آورده اند که ما این طرف پرده را دنبال کنیم …

منبع:
https://www.facebook.com/notes/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C/-%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86%D9%87-%D9%BE%D9%84%D9%87-%DB%8C-%D8%B9%D9%82%D9%84-%D9%88-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%85%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7/456960961012009

اصول استراتژیک رهروی – سخنرانی استاد طاهری ۲۶ مهر ۸۸

بسم الله الرحمن الرحيم

سخنان استاد محمد علي طاهري در جلسه مورخ ۲۶ مهر ۱۳۸۸، ساعت ۴ بعد از ظهر

در خیلی از تجمع ها، محافل و …، هدف وسیله را توجیه می کند؛ اما در مجموعه ما، هدف وسیله را توجیه نمی کند.

اینجا در این مجموعه، محوریتی هست که همه کار، در جهت نزدیکی به هدفي عالی است؛ اما به شرطها و شروطها: عضوی در مجموعه رانده نشود، جدا نشود و رنجیده نشود. اگر قرار باشد اتفاقی بیافتد که رنجشي ايجاد شود، این کار ارزشش را نداشته است.

مهم این است که ما بر حسب اتفاق دور هم جمع نشده ایم: من تو را آسان نیاوردم به دست

موجودیت ما با تن واحده است. سال ها دویدیم و ماحصلش شده وجود مبارک تک تک دوستانی که اینجا تشریف دارند و همه آزمایشات درخشانی روی این ماجرا داشته اند.

اما دو عاشق که با هم برخورد می کنند نباید اختلاف سلیقه ها، عشق ما را تحت الشعاع قرار دهد. ما عاشق هستیم و اختلاف سلیقه امری طبیعی است. بین همه انسان ها وجود دارد ولی عشق سر جای خودش باقی است. اگر قرار باشد آن عشق به خطر بیافتد هیچ چیزی ارزش ندارد. اگر قرار باشد یک سری عاقل دور هم جمع شوند، می شود عین خیلی های دیگر که تا کمر تعظیم می کنند به خاطر منافع. وحدت ظاهری در مؤسسات بیرون خیلی زیاد است و همه قربان صدقه هم می روند ولی منافع که برداشته می شود، چیزی باقی نمی ماند. اما اینجا هیچ منافعی وجود ندارد. اگر به هم سلام می گوییم، دست مایه اش عشق است. اصل را به خطر نیاندازیم.

این اصول تحت هیچ شرایطی نباید به خطر بیافتد. اگر به خطر بیافتد فدای عقل می شویم.

روابط در جریانات معرفتی با جریانات عقلانی در عمل تفاوت پیدا می کند. تشکیلاتی که می خواهد کار ایثارگرانه انجام دهد، خیلی تفاوت پیدا می کند. در این سیستم توبیخ و تشویق و … نداریم. بنابراین تجربه روی این سیستم ها زیاد نیست و معمولا آنچه که هست سیستم های کلاسیک است که بر اساس منافع است، حرکت تا جایی است که منافع به خطر نیافتد. ما اینطور نیستیم.

پس یک اصلی را بین خودمان بگذاریم و بر این اصل وفادار باشیم. حال که همه مان عاشقیم، جمع مان هم باید عشق بزرگی را ارائه دهد. زمانی می توانیم کاری کنیم که راهبردی و راهگشا باشد که خودمان خللی بر جمع مان وارد نباشد.

بین خودمان هم هر اختلاف نظری هست بیرون این در کسی با خبر نشود. اختلاف نظر طبیعی است. این طرف در یک ماجرا است و آن طرف یک ماجرا. این طرف در، اختلاف سلیقه به اضافه وحدت است، اما آن طرف فقط وحدت است.

پس پیشنهاد مقدماتی من این است که ما چند اصل را بین خودمان بگذاریم و بر آن بیعت ببندیم با این امید که این بیعت از ما به بعدی و بعدی و بعدی انتقال یابد. امروز ما هستیم و محفل ما محفل عشق است اما نمی دانیم که بعد از ما چگونه خواهد بود. اصولی را بگذاریم که بعد از ما تداوم یابد و درگیری های شخصیتی در جمع ما نباشد. در اين جمع درگیری شخصیتی جایگاه ندارد. دیر یا زود درگیری که با بحث شخصیتی همراه باشد منجر به دست به یقه شدن و پاشیده شدن می شود. چون با یک درگیری، ناگهان جمع دو گروه می شود و شیطان پرچمش را می زند و تمام. کثرت که حاکم شد دیگر رد پای شیطان است. به محض اینکه در جمعی کثرت آمد یعنی شیطان آمد و فاتحه آن جمع خوانده است. دیر یا زود.

روز اول در بهشت ناآگاهی بودیم و نمی دانستیم چه می شود؛ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها…

ما آرمان ها و ایده آل هایی داشتیم؛ امروز که حرکت کردیم می بینیم که: دام سخت است مگر یار شود لطف خدا…

این اصول مقدماتی را با هم جمع بندی کنیم:

اصول استراتژیک رهروی:

۱- حفظ وحدت: یا همه یا هیچکس: استحکام دژ و ضربه ناپذیری

هر کاری، ولو کار مهمی باشد، ولی در جمع ما کثرت ایجاد کند به درد نمی خورد: استحکام این دژ اولويت دارد.

۲- اجتناب از درگیری شخصیتی علیرغم اختلاف سلیقه

طبیعی است که هرجا دو نفر در کنار هم قرار می گیرند، دو جور سلیقه، اختلاف نظر و … به وجود مي آيد. اما در یک جمع می تواند چندین اختلاف سلیقه باشد، ولي وحدت سر جایش بماند.

۳- احترام به علایق و و سلایق

۴- حفظ امانت و رازداری نسبت به یکدیگر و مجموعه و اصول

۵- اصل برائت جمعی: هیچ کس در مظان اتهامی نیست

۶- اجتناب از ارزیابی دیگران و معطوف داشتن تمام حبّ به فعالیت های خود (اصل نگاه به خود) و پرهیز از ریزبینی در کار دیگران

هرکس نظاره گر کار خودش باشد. از نظاره کردن کار دیگری بپرهیزیم. این ایجاد درگیری مي کند و موجب از بین رفتن استحکام دژ می شود و دوستی خاله خرسه می شود! آمده است که حبّ بیش از حد را پیاده کند و آمده ابرویش را درست کند، چشمش را هم کور کرده است. هرکس حبّش را محدود به تفسیر کار خودش بکند. مگر جایی که نیاز به مداخله است.

این قانون است که دو نفر جمع شوند این از آن عیب می گوید و آن از این عیب می گوید. اما: هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند! من جای تأسفم اینجاست که اگر در این مجموعه این مساله پیش بیاید… به این مجموعه این برچسب بی هنری نمی چسبد. البته من اینها را از حبّ میدانم.

ما برای وصل کردن آمدیم / نی برای فصل کردن آمدیم

۷- اصالت خودجوش بودن و ذوقی بودن عملکرد افراد مجموعه

مشکلات احتمالی می تواند از این حبّ بیش از حد باشد.

۸- ترک هر عملی که به اصول خدشه وارد کند و سبب کثرت زایی گردد.

هیچکس کار دیگران را تجزیه و تحلیل نکند.

۹- اصل عدم فشار به یکدیگر و عدم مؤاخذه، عدم تشویق و تنبیه، حذف عامل کنترل

فشار در مجموعه خودجوش معنی ندارد. کسی نباید بالا سر کسی باشد، کسی نباید از کسی کار بخواهد. چرا که افراد دچار دلزدگی و جدا شدن و … مي شوند. من اطمینان می دهم که این کارها ارزش آن را ندارد که کسی از مجموعه جدا شود …

یکی از قوی ترین مشکلات، ارزیابی دیگران از نظر وفاداری و دلسوزی به مجموعه از دیدگاه من است. این کثرتزا است.

گرچه تفسیر زبان روشنگر است / لیک عشق بی زبان روشنتر است

عقل است که عشق را تفسیر می کند. پس مجموعه ما یک مجموعه عشقی و معرفتی است که چیزی بیش از منافع را دنبال می کند. حال کار ما که عشق است، مگر می شود عشق را محاکمه کرد؟! مواخذه و محاکمه معنی نمی دهد. سوال و جواب معنی نمی دهد. چرا دیر یا زود آمدی یا … معنی نمی دهد. چارچوب این مجموعه با چارجوب های کلاسیک متفاوت است.

یک مجموعه خودجوش است. عقل می آید میگوید کمیته ایکس چه می خواهد بکند؟ کمیته ایکس اگر می خواهد عشقش را بروز دهد در این شاخه حرکت مي کند. باز نه توبیخ است و نه مؤاخذه! این مجموعه، مجموعه اي خود جوش است و اگر قرار باشد به شکوفایی برسد باید آن ذهن بی ذهنی و عدم فشار بر آن حاکم باشد و کسی احساس فشار نکند؛ کسی احساس نکند که در منگنه قرار گرفته است. ما برای این شکوفایی نیاز به آن ذهن باز داریم.

اين در واقع حذف عامل کنترل است.

هرکس کاری در این مجموعه انجام دهد برخاسته از عشق است. بنابراین یک انگیزه می تواند باشد و آن همین عشق است و لزومی ندارد کسی کسی را کنترل کند. کنترل نکنیم خیلی از مشکلات که در آینده می تواند پیش بیاید، از بین می رود. کنترل که می کنیم قیاس پیش می آید.

در این مجموعه چیزی به نام دستور وجود ندارد. نیاز و رفع نیاز است.

ببینید یک موضوع این است که ما وحدت مان را حفظ کرده ایم. حالا یک نفر طرحی را آورده است که از نظر من اشکال فنی دارد. بحث اشکال فنی یعنی دو دو تا چهارتا. در جمع معلوم می شود که این نظر، نظر درستی است یا نه. ما اینها را با هم قاطی نکنیم. بحث فنی با تهاجم شخصیتی دو بحث جداگانه است. شخصیت ما شخصیت واحده تلقی مي شود از این لحظه به بعد. مباحث ما از شخصیت مان مجزا است. ما مشکل مان این است که من شخصیت شما را مخاطب قرار می دهم یا ایده شما را؟! همه ما ممکن است این را احساس کنیم. بحث ترور شخصیتی است یا تعامل سلیقه ها و ایده هاست؟! نحوه ارائه ما یک هنری است که این هنر کارش این است که بدون اینکه شخصیت را مورد اصابت قرار دهد، حرفش را ارائه کند. در واقع بايد به یک هنر عرضه تجهیز شویم.

مباحثه، مناظره، تبادل افکار و راهیابی همه روی پله عقل است. ما که روی پله عشق نمی توانیم راه حل پیدا کنیم؛ راه حل عقل می خواهد. مذاکره، مناقشه، مجادله و … عقل می خواهد. منظور از پله عشق، پشت صحنه وجودی است.

بنابراین، اصل همه کس یا هیچ کس را اگر هیچ وقت از نظر دور نکنیم، متوجه می شویم که هیچ کسی در این مجموعه زیادی نیست. این که دوستی مان و وحدت مان را حفظ کنیم این خودش بالاترین ارزش است.

ما بیاییم خدمتی کنیم و هزاران نفر را دلسرد کنیم! حالا بگوییم ما پروپوزال و … داده ایم و …؛ می گویند: نه!

یعنی چیزهایی می چربد به چیزهای دیگر.

۱۰- اولویت حیات بخشی: همدلی جمعی نسبت به فعالیتها و خروجیها

این تجمع ما برای این مجموعه حیات بخش است. خود تجمع ما حیات بخش است. خروجی ما، در وهله بعدی است ولی اگر بیرون بدانند وحدت، همبستگی و … است، خودش حیات بخش است.

۱۱- اصل احترام به انسانیت و جلب رضایت همه

اصل اول در مدیریت، احترام به انسانیت است. در کار، بحث تشعشع مثبت خیلی اهمیت دارد. قدیم یک اعتقادی داشتند مبنی بر جلب رضایت. ما حصل کار باید به یک تشعشع مثبت ختم شود. اگر به معراج و کائنات برویم و دلی شکسته شود و کثرتی اتفاق افتد و جدایی باشد، ارزشی ندارد!

۱۲- ماحصل همه فعالیت ها باید به تشعشع مثبت ختم شود.

۱۳- اصل مجاهده در رعایت اصول

پشت صحنه عشق است و روی صحنه عقل است. نمی آیند که ما را بردارند و بگذارند آنجا… برای راه خدا داریم تلاش می کنیم؛ بحث «فجاهدوا» گردنمان هست و این جاهدو باید باشد.

۱۴- اصل عاشقی

روغن کاری این سیستم عشق است. اگر به سمت عقل بیاید، خشک می شود و گریپاژ می کند. ما می خواهیم یک موقع دچار رابطه های خشک نشویم و یادمان نرود که خمیر مایه این ماجراها عشق است و درگیر روابط بوروکراسی نشویم که از این منظر، دلی شکسته شود، اتفاقی بیافتد و نارضایتی پیش بیاید؛ آن ارزش ندارد و به هر چیزی برسیم فایده ای ندارد.

***

بحث رسیدن به اینها «ادعونی» است. بار اولش را من اختیار کردم ولی بعد از آن جاری می شود و می بینم که انگار باید همینجوری باشد و عادی می شود و غیر از این نمی شد که باشد. انگار از روز ازل من همینجوری فکر میکردم. اینجاست که آن شرح صدری رخ می دهد و …

وقتی تصمیم به همدلی می گیریم در قدم اول ممکن است کمی دشوار به نظر بیاید. ولی یک قدم این طرف هزار قدم از آن طرف اتفاق می افتد.

یک قدم ——–> هزار قدم از آسمان: بحث ادعونی

بحث زمینی خاص است. بحث های خودش را دارد. همین که من می خواهم با فردي خوب برخورد کنم، باید قدم اول را برداریم. می بینیم قدم های بعدی آسانتر و آسانتر می شود.

حال اگر مادر دوم هم می آید و می گوید رویش زیاد می شود، بدعادت می شود و …، نمیدهم، دفعه بعد میبینم سخت تر و !سخت تر و … بار آخر وقتی می خواهم بدهم میبینم انگار می خواهم قسمتی از جانم را بدهم.

قدم اول ادعونی، اختیار است.

ما باید تک تکمان برای این مساله تصمیم بگیریم و برای حضورمان انگیزه متعالی را ساپورت قرار دهیم.

من مطمئنم که این بحث پیشگیری کننده ممکن است انحراف از مسیر داشته باشد و این اجتناب ناپذیر است.

من فقط امیدم این است که انشاالله من بعد که باز همدیگر را می بینیم برای این همدلی و برای این حرکت بار دیگر و از نو آماده شده باشیم و دوستانی که برای این ماجرا آماده اند بیعت شان را اعلام کنند. می خواهیم با هم، هم پیمان شویم و اگر در گذشته مشکلی هم بوده، همه چیز گذشته را نادیده بگیریم و هم پیمان شویم برای وحدت فیمابینمان. اساس و شالوده این بخش از قضیه این است که با هم، همپیمان شویم.

منبع:
https://www.facebook.com/notes/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C/%D8%A7%D8%B5%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%AA%DA%98%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%87%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%DB%B2%DB%B6-%D9%85%D9%87%D8%B1-%DB%B8%DB%B8/391648377543268

سخنرانی منتشر نشده از استاد طاهری در تاریخ ۲۰ بهمن ماه ۱۳۸۷ پیرامون تفکیک راه کمال از قدرت و پدیده دجالیسم و عدم تکفیر هیچ راهی

استاد طاهری: تکفیر هیچ راهی درست نیست. بی نهایت راه وجود دارد اما، خیلی از راه‌ها صرفاً راه است و در پشت آن جهان بینی نخوابیده است. بسیاری از راه ها متکی به فرد است؛ اگر فلانی بمیرد، دیگر تمام می شود و نمی توان فهمید که او چه کرده است. مثلاً در مورد آقای […] صحبت شد و ما گفتیم «درست است اما ما نمی دانیم ایشان چه کار کرده است؛ هیچ سندی نیز از خود به جا نگذاشته است!». حالا یک نفر شجاعت دارد و می گوید «این منم، این دست من است، این قدرت من! و …»، اما حداقل در مورد خود توضیح می دهد. در حالیکه عده ای، مردم را میان زمین و آسمان رها می کنند.

بنابراین، راه های متکی به فرد داریم و راه های عام؛ خدا محوری داریم و فرد محوری. خیلی ها می‌خواهند خود را محور قرار دهند.

داشتن این تقسیم بندی ها بد نیست، اما ما هیچ گاه این روش را نداشته ایم که بیاییم و راهی را بکوبیم. هرچند که اگر لازم باشد، در مورد همه این راه ها نظراتی داریم. برای مثال در دانشگاه در مورد هومیوپاتی این مسئله را مطرح کردیم که وقتی بیماری قرار است برای مثال 6 ماه از داروهای این طب مصرف کند، در طول این مدت چگونه این دارو را از تداخل شعوری در امان نگه دارد؟ موضوع این است که نمی تواند چنین کند.

بنابراین، در مورد همه راه ها نظراتی داریم ولی می گوییم: آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری …

فقط وقتی بحث تحقیق به میان می آید، باید پاسخی گرفته شود و نتیجه تحقیقات اعلام شود. برای بررسی، مثلا در کل باید دید که یک راه فرد محور است یا خدا محور.

بحث ما تکفیر راه ها و کوبیدن آنها نیست. اخیراً با ما درباره مبارزه با گروه های شیطان پرستی صحبت شد، در حالیکه در حوزه اندیشه اصلا «مبارزه» نداریم. ما حرف خودمان را می‌زنیم و نتیجه تحقیق مان را به عنوان درس از شعور و ضد شعور مطرح می کنیم، اگر کسی می خواهد دنبال آن برود، برود.

ما عقیده داریم که هرکس باید بتواند حرفش را بزند و ادعای خود را مطرح کند؛ حتی ادعای خدایی! مثلا فردی بیاید بگوید من خدا هستم! اگر این فرد بیمار نباشد و اختلال توهم نداشته باشد، می گوییم خوب بگو، حرفت را بزن. اگر 5 دقیقه صحبت کند می فهمیم پوچ است. اگر 10 نفر اینگونه باشند، دیگر هیچ کس ادعا نمی کند. اما اگر جلوی دهانش را بگیریم فکر می کند می توانسته دنیا را متحول کند! ولی نگذاشته اند.

دنیا در مرحله ورود به عصر جدیدی است؛ عصر اندیشه و تقابل اندیشه. هرکس هر ادعایی دارد بگذاریم بگوید، شاید یک در میلیون به درد خورد. ما شاهد هستیم و همه چیز را می بینیم و بعد از آن با معیارهای خودمان می سنجیم و مطابقت می دهیم.

مثلا در مورد آقای […] ، اینکه بیمار را برای درمان و شفا پرتاب می‌کند، با اصول کلی همخوانی ندارد. اصول کلی می گوید نظر؛ اگر من بخواهم شفا بگیرم لازم نیست کسی مرا پرتاب کند و فقط باید نظر کند. اگر بحث خدا محوری است ابتدا به ساکن می توانست با یک نظر کار صورت گیرد و لزومی به این کارها نبود. در حالیکه او می‌توانسته با نظر کار کند، چرا ما باید به سمت قدرت برویم و کارهای قدرتی کنیم و این قدرت ابزاری برای شومن شدن شود. در حالیکه اگر می خواهی شفا بدهی، شفا بده! چرا هل می دهی؟؟؟

کسانی که این آقا را می بینند، قبل از درمان، بحث قدرت پرتاب کردن در ذهنشان می آید. ما هم می توانستیم نیروهای شی و چی و … را در کلاس‌ها کار کنیم همانطور که ابتدا بحث روشن بینی را مطرح کردیم. اما همین روشن بینی چه آفت هایی را برایمان به همراه آورد. آقای […] و […] و … همه سر یک اشتباه ما جدا و منحرف شدند. اگر این قضایا را نیز باز کنیم 80 درصد می روند به سمت قدرت و این که چگونه یک نفر را هُل دهند یا … بنابراین این مسائل قضایای مفصلی است و ما هنوز ضربه ای که داریم می خوریم از آنجاست.

ما هشدار می دهیم که در زمان آخر بحث شومن شیپ (Showmanship) بسیار شایع می شود و مردم بیشتر از آن که جذب خود ماجرا شوند، جذب قدرت نمایی می‌شوند که چشم ها را خیره می کند.

مسأله دیگر، وارد کردن نام عیسی مسیح (ع) به این مسائل است؛ یعنی عیسی مسیح (ع) را پوششی برای قدرت نمایی می کنند؛ همانگونه که در عصر آخر دجال می آید و ادعا می‌کند که امام زمان است و بسیاری فریب می خورند. در زمان آخر دجال می‌آید و قدرت نمایی می کند؛ با یک اشاره[اجسام را] پرتاب می‌کند و … . اما مگر خود عیسی مسیح (ع) برای شفا بیمار را را هل می‌داده است؟!

بحث ما این است که این قضایا را با اصولی انطباق دهیم. دست این‌گونه افراد الان برای من و شما رو شده است. تلاش ما این است که افراد از این دام خلاص شوند و به بینش ها و مسائلی برسند. ما باید بتوانیم این قضایا را تجزیه و تحلیل کنیم. با یک قدرت نمایی همه چشم هایشان خیره می شود و لذا هوس یک کار همراه با قدرت برایش ایجاد می شود و ناخالصی های ذهنی و فکری وارد این ماجرا می شود . در حالیکه اگر ماجرا درمان و شفا باشد، نیازی به قدرت نمایی نیست. اصل ماجرا و اصل تئوری ما این است. البته اگر ما این نوع مطالب را با ادله کافی عنوان نکنیم، تصور انحصار طلبی می شود.

بنابراین، به طور کلی راه ها می تواند صرفاً یک روش یا یک مکتب باشد؛ می تواند متکی به فرد یا عام باشد؛ خدا محور باشد یا فرد محور؛ کمال محور باشد یا قدرت محور.

ما باید کل سیستم را طوری آموزش دهیم که هر فرد در لحظه بتواند کمال و قدرت را از یکدیگر تفکیک کند. اگر نتوانیم این کار را انجام دهیم یعنی آماده زمان آخر نیستیم. تا یکی دو سال دیگر بحث جنگ های تشعشعاتی و قدرت نمایی ها از دل بی نهایت ماجرا شروع می شود و آن وقت تشیص و قیاس و ارزیابی اینها بسیار مشکل است.

ما باید بفهمیم چه کسی سمت قدرت و چه کسی سمت کمال است و باید بتوانیم به سرعت تجزیه و تحلیل کنیم و سرنخ هر دو را دریابیم. ما نمی توانیم برویم و هر روش را امتحان کنیم؛ مثلا من الان بروم ببینم نبات چه کار می کند یا وقتی فلانی دست خود را در آب فرو می برد و می‌پاشد چه می‌شود. باید بتوانیم سریعا تشخیص دهیم که این چیست و آن چیست. ما با این عمر کوتاه نمی‌توانیم تمام روش‌ها را امتحان کنیم و باید در جا تشخیص دهیم.

ما می توانیم واژه ای را به نام «دجالیسم» تعریف کنیم برای کسانی که از طریق قدرت و شو من شیپ می خواهند کار خود را پیش ببرند و هر جا کسی می خواهد با قدرت کار خود را پیش ببرد، این بحث را باز کنیم.

اگر فرد بیاید مکانیزم کار خود را تعریف کند و بگوید این روح القدس است، بحث فرق می کند. اما اگر تعریف نکند یعنی می خواهد بگوید من هستم. البته بعضی ها نمی گویند من هستم! ولی مخاطب عملا این نتیجه را می گیرد؛ مثل ماجرای نبات و …

بشر محتاج دانستن و دانستگی است و نه محتاج قدرت نمایی.

منبع:
https://www.facebook.com/notes/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%DB%B2%DB%B0-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87-%DB%B1%DB%B3%DB%B8%DB%B7-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D9%86-%D8%AA%D9%81%DA%A9%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%DA%A9%D9%85/523769847664453

عرفان حلقه – دوره۲ جلسه ۱ زنگ یک – هدف از هم فازی کیهانی (آشتی بیرونی):

 

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – اصل منحصر به فرد بودن هر یک از انسان ها ( قانون عدم تکرار و مانند

هدف از هم فازی کیهانی (آشتی بیرونی):

ما قرار است که با هستی هماهنگ بشویم این کار توسط حضور در حلقه هائی انجام میشود بدون اینکه نیازی باشد ما چیزی بگوئیم یا کاری انجام بدهیم در حلقه هایی قرار می گیریم که ارتعاشاتی در وجود ما ایجاد می شود و ما می بینیم که هماهنگ شدیم حال اگر هماهنگ شویم چه اتفاقی می افتد؟

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – اصل منحصر به فرد بودن هر یک از انسان ها ( قانون عدم تکرار و مانند ):

اصل منحصر به فرد بودن هر یک از انسان ها ( قانون عدم تکرار و مانند ):
اما یک موضوع که از همان ابتدا مورد شناسایی قرار گرفت اصل منحصــــر به فرد بودن وجــــــود انسان ( قانون عدم تکرار و مانند) است یعنی هیچ ذره ای مثل و مانند در هستی ندارد یعنی دو اتم هیدروژن مثل هم در هستی نمیتوانیم پیدا کنیم. از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت دو کریستال مولکول آب یکسان نداریم.
حال وقتی به انسان می رسیم آیا میتوانیم دوا نسان مثل هم داشته باشیم؟ انسان از بینهایت مولکول که هر مولکول با دیگری متفاوت است تشکیل شده پس دونفر مثل هم نخواهیم داشت حتی اگر دوقلو باشند.
اثر انگشت دو نفر مثل هم نیست از اثر انگشت دقیق ترDNA است که DNA دو نفر مثل هم نیست.
طرز فکر که دیگر غیر ممکنه مثل هم باشه. در شبیه سازی دو نفر از دو سلول مجـــــاور هم تکثیــــر بشوند و رشد کنند از نظر فکری هر کدام ساز مختلفی خواهند زد. انسان به زودی به اثبات قانون عدم تکرار خواهد رسید.
هر ذره ای در هستی شاهکار غیر قابل تقلیدی است خودکشی یعنی یکی از این آثار هنــــری را تخریب کنیم مثل این که یک تابلوی نقاشی را از بین ببریم ولی زمانی میرسد که این تابلوی نقاشی به مرور خودش بی رنگ میشود و قانون خستگی ( آنتروپی ) اتفاق می افتد. یک نقاش یک نقاشی را دو بار نمیتواند بکشد یا یک نوازنده یک قطعه را دو بار نمیتواند، بنوازد هر بار که اجرا کند یک کیفیتی دارد.
بنابراین در این قانون عدم تکرار و مانند که دوره بعد راجع به آن صحبت میکنیم از همان ابتدا متوجه شدند که اگر قرار باشد یک مانترا را بگوئیم یکی را ممکن است نزدیک کند و دیگری را دور کند چون وجود یکی یک ماجرا دارد و وجود دیگری ماجرای دیگری دارد. پس لازم میشود کسی که میخواهـد مانترائی را بدهد وجود شما را یخواند و همه فرکانسهای وجودی را بخواند و تعیین کند چه مانترائی وجود شما را نزدیک میکند.
این یک کار خدائی است چون اگر کسی بتواند مانترا بدهد اگر 20 سال دیگر ما را دید باید بتواند بگوید که چه مانترائی داده چون وجود شما را خوانده فرکانسهای وجودی شما را خوانده و میتوانــد مانترا را مورد شناسائی قرار دهد پس این کار خدایی است و خارج از توان بشر است.
آنها این موضوع را متوجه شدند پس گفتند هیچ کس نباید ذکر و مانترا را به کسی بگوید اگـــــر بگوید خاصیتش را از دست میدهد در حالی که مانترا نباید خاصیتش را از دست بدهد چون فرکانس است پس فرکانس خاصیتش را از دست نمیدهد و اگر مانتراها گفته می شد متوجه می شدیم که ما چند تا مانترا بیشتر نداریم.

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – همسو و سازگار نبودن انسان با هستی:

همسو و سازگار نبودن انسان با هستی:
حال بیاییم جای این سلول را با خودمان عوض کنیم این بار مجموعه هستی را در نظر بگیریم که یک وجود است و انسان مثل یک سلول میباشد.دوباره انسان دچار یک سردرگمی است که چرا و چگونه اینجاست؟ انسان نسبت به هستی سرطانی میباشد انسان نسبت به هستی در تحلیل رفتگی به سر می برد یعنی همان نگاهی که ما به سلول خود داشتیم اگر از جایی بالاتر به ما نگاه کنند می گویند این سلول افسوس که سرطانی است پس هستی از یک جایی بالاتر میتواند ما را مورد شناسایی قرار دهد و نقایصی را در وجود خودش شناسایی بکند. اصولا این مجموعه انسانی نسبت به هستی کلا پرت افتادند.
در بدن ما از 100 تریلیون سلول یک چند تا از رویه خارج می شوند و سلولهای مجاورشان را در معرض شعور خود قرار می دهند یعنی سلولهای مجاور در معرض تشعشع شعوری قرار می گیرند و از این سلول به سلول مجاور اثر میکند بعد میگویند متاستاز داد. کمال هم نشین در من اثر کرد.
متاستاز: از نظر ما یک شیوع شعوری دارد که تحت تشعشع شعور سلولی انجام میشود.
خلاصه انسان هم سو و هم راستا با هستی نیست انسان چند هزار سال است که فهمیده هستی برای خود یک ماجرایی را دنبال می کند و انسان برای خود ماجرایی دیگر را دنبال می کند. انسان یک فرکانس دارد و هستی فرکانس دیگری و مثل اینکه ارکستر سمفونی را در نظر بگیرید که عده ای دارند تحت رهبری یک رهبر ارکستر قطعه با شکوهی را می نوازند بعد یکی از اعضا به طور خارج دستش را گذاشته در گوشش دارد یک چیز خارج می خواند یا دارد با سازش یک چیز خارج را میزند. یعنی هماهنگی با این ارکستر سمفونی ندارد , انسان این کار را دارد در هستی انجام می دهد و تشعشع وجودی او همخوانی با کل هستی ندارد.
رهبر اركستر سمفوني با چوبش مرتب مي خواهد به ما يك چيزي را بگويد ولي ما اينقدر غرق در عالم خودمان هستيم كه توجه نمي كنيم. لذا اين حلقه ما را در مداری وارد میکند و وقتي آمديم و در مدار قرار گرفتيم، مي بينيم كه ما اصلا جدا نبوديم و شناور در او بوديم (يسبح لله ما في السماوات و ما في الارض )

بررسی سابقه روشهای همخوان شدن و همسو شدن انسان با هستی(ذکر، مانترا، اتصال،…)
در طول تاریخ بصیرت مردان و زنانی متوجه این موضوع شدند با زبانهای مختلف این موضوع را مطرح کردند هر کسی از زاویـــه دید خودش با ادراکات خودش این موضـــوع را بیان کرده مثلا در متـــون اپانیشاد که سابقه خیلی طولانی دارد این موضوع مطرح است که قرائت متون اپانیشادها فرکانسی در وجود ما ایجاد می کند که این فرکانسها ما را با فرکانس زمینه هستی هماهنگ میکند.
بعد از آن گفتند اذکار و مانتراهایی همین کار را می کنند که وقتی ما آنها را ادا می کنیم فرکانس وجودی ما را با فرکانس زمینه هستی همسو می کند. لذا در طول تاریخ این چند هزار سال انسان تجارب بسیار زیادی و عمر زیادی را در این زمینه پشت سر گذاشته است.

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – تعریف همفازی کیهانی

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – تعریف همفازی

هم فازی کیهانی: جهان هستی برای خودش یک فرکانس زمینه دارد. یک شعوری دارد که نسبتا در دوره یک با آن آشنایی عملی پیدا کردیم حتی با آن کار کردیم اگر کار کرده باشیم در عمل برای ما اثبات شد که یک هوشمندی و شعوری حاکم بر جهان هستی است این نتیجه را در دوره قبل گرفتیم که پایه صحبتهای بعدی ماهست.
پس جهان هستی یک فرکانسی دارد و یک موجود زنده است.
شعور کیهانی، حافظه کیهانی و نیروی کیهانی داریم. یعنی در واقع هستی یک موجود زنده است. هم سویی و جهت دارد و هدفمند است.
هدفمند بودن جهان هستی و ارتباط جزء و کل:
انسان در این هستی روندی را پیش گرفته که با روند کل هم خوانی ندارد دقیقا مثل بدنی که یک سلول در آن ساز مخالفی را آغاز کرده یا کم کار شده دچار تحلیل رفتگی می شود یا پر کارشده که سرطان پیش می آید.
به عبارتی یک سلول وقتی با کلیت وجود ما در ارتباط قرار نگیرد این مسئله پیش می آید. یک سلول بدن انسان شعور وحافظه دارد ولی نسبت به شعور کل در یک بی خبری به سر می برد.100 تریلیون سلول داریم که هیچ یک ما را نمی شناسند. هیچ کدام هدف و آرزویی ندارند.
همین رابطه را ما با هستی داریم و مرتب میگوییم که این هستی برای چیست یعنی دقیقا نسبتی که سلول ما با ما دارد ما با کل هستی داریم و می گوییم ما برای چه اینجا هستیم.
از آمدنم نبود گردون را سود
و ز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
همه حیران و سرگردان که ما اینجا چه کار می کنیم در حالی که ما اجزائ هستی هستیم با هستی که یک موجودیت زنده است سر و کار داریم.
سلول در بعضی مواقع با کار هایی میتواند با کل خود در ارتباط قرار بگیرد یعنی بداند که در یک کلیتی قرار دارد و متعلق به یک کلیتی است و هدفمند است و 100 تریلیون سلول نا آگاه که دور هم جمع شوند آمال و آرزو به وجود می آید کسی که این 100 تریلیون سلول را در اختیار دارد عشق و ادراک و درد را می فهمد و چیزی را دارد که هیچ کدام از اجزا ندارند. یعنی ما الان چیزهایی را می فهمیم که هیچ کدام از اجزا اصلا از آن خبر ندارند. ( آرزو، امیال، هدف، کمال،…) پس ما در یک ارتباط بالا تر قرار می گیریم ( ارتباط با هوشمندی ) و یک ارتباط پایین تر ( ارتباط با سلول ) که درک این دوارتباط منجر به آشتی وجودی خواهد شد. و ارتباطی که در دوره یک تحت عنوان فرادرمانی تجربه کردیم و با شعور و هوشمندی آشنا و مرتبط شدیم منجر به اصلاحاتی در برنامه وجود شد و نهایتاً منجر شد به درمان یعنی شعور کل با شعور من، شعور من با شعور سلول مرتبط شد و درمان صورت گرفت.
کالبد ذهن،ی مدیریت سلول و بدن و توزیع شعور سلولی را به عهده دارد و علت صدور دستورات اشتباه توسط کالبد ذهنی را در دوره یک توضیح دادیم. مدیریت شعور سلولی در ارتباط با شعور سلول میباشد و شعور سلول هم با زیر مجموعه های خودش در ارتباط است. شعور سلول مستقیما با شعور کیهانی در ارتباط قرار نمی گیرد.یکی از دلایلی که در فرادرمانی 30% از موارد به درمان منتهی نمی شد همین موضوع بوده است که شعور فرد که بخشی از کالبد ذهنی است نمی توانست خودش را تطبیق دهد مثل قفل ذهنی لذا ارتباط برقرار نمی شد و به سلول نیز وارد نمیشد. اگر مستقیم با سلول ارتباط بر قرار میشد سلول ما دنبال عقل و این چیزها نیست و خیلی سریع درمان صورت میگرفت. به خاطر مشکل عقلی است که عقل مانع میشود و ارتباط هم برقرار نمیشود. لذا اطلاعات از شعور کل به شعور فرد انتقال پیدا نمیکند همینطور از شعور فرد به شعور سلول انتقال پیدا نمیکند و درمان انجام نمیشود. کسانی که این پذیرش را انجام دادند راه برایشان باز شد و این انتقال شعور اتفاق افتاد و ما می بینیم که مسائلی که جنبه مکانیکی دارند مثل آرتروز، پوکی استخوان، ترمیم صورت گرفته و یک زائده استخوانی را دیدیم که نرم شده است.

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – همسو و سازگار نبودن انسان با هستی

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – تعریف همفازی

تعریف هم فازی:
منظور از هم فازی: یکتایی، یکسویی، هماهنگی است چون هیچ کدام واژه رسایی نیست و از هر کدام ممکن است ما تعریف و تفسیری داشته باشیم ما هم فازی را انتخاب کردیم که هم فارسی و هم انگلیسی است ولی ما میخواهیم در نهایت یک چیزی را برسانیم. با مسئله هم فازی کیهانی شروع می کنیم البته اسکن را هم توضیح میدهیم. میدانیم که اسکن یعنی زیر ذره بین گذاردن و مورد کاوش قرار دادن و بطور خلاصه یعنی بازبینی وجود. اما اسکن دوگانگی زیر ذره بین گذاردن رفتارهای دوگانه است که توضیح میدهیم.

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – نگاهی به مباحث دوره

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – شعر ابتدای کلاس

نگاهی اجمالی به مباحث دوره:
الف) مباحث نظری: مقدمه عرفان و خود شناسی
ب) مباحث عملی: هم فازی کیهانی
اسکن دو گانگی
هم فازی کالبدی

ارتباط های این دوره برای دیگران مورد استفاده قرار نمی گیرد.

عرفان حلقه – دوره ۲ جلسه ۱ زنگ ۱ – تعریف همفازی